خاطرات کوتاه رزمندگان ای اسبهای زخمیمن! كو سوارتان؟
در هایو هوی دلهره گُم شد غبارتان؟
بس دشتهای تشنه كه جویای معجزه است
بس چشمهای خسته كه در انتظارتان
ای باغهای لاله، شهیدانِ سرخپر
ای دستهای سبز سحر، از تبارتان
در تنگنای سخت زمان گیر كردهایم
ای كاش باز هم بوزد ذوالفقارتان
آنقدر مثل آب زلالید و با صفا
گم میشود در آینه و گل، مزارتان
اینك پس از غروبِ شما از فراز عشق
مائیم و نالههای دلِ بیقرارتان شهیدحـسـن مـوحـد رسـتـگـار: عـلاقـه عـجـیـبـى بـه ائمـه اطـهـار (ع) داشـت
در آخرین مرخصى، من و او با شهید عباس كاشانى پور، توفیق زیارت على بن موسى الرضا (ع) را پـیـدا نـمـودیـم كه شاهد تهجّد و شب زنده دارى و راز و نیاز این دو شهید بودم. .....گفت: (در عملیاتى كه در پیش است شهید مى شوم) و شـال سـبـز رنـگـى كـه بـه كـمـر داشـت بـاز كـرد و بـه مـن داد. مـن شال را به ضریح حضرت رضا (ع) تبرّك نموده و در تمامى عملیات ها همراه خود داشتم.
....وقتى عباس كاشانى پور به او یك لیوان آب داده بود گـفـتـه بـود: (ایـن آخـریـن آبى است كه در این دنیا مى نوشم) او چند ساعت بعد به برادر و دوستان شهید خود پیوست و جاودانه شد
بـعـدهـا قضیه شال سبز رنگ شهید حسن موحّد را كه بچه ها فهمیدند به خاطر علاقه به او هر كدام تكه اى از آن را به عنوان تبرك ازمن گرفتند تقیّد عجیب به نماز اول وقت شهید زین الدین وقتی از فرزند شهید عالی مقام زین الدین ـ فرمانده لشکر 17 علی بن ابی طالب(ع) ـ سؤال شد «کدام یک از ابعاد زندگی پدرت برایت جالبتر است؟» گفت: مطالعه زیاد ایشان. نماز اول وقتشان وقتی به اتاق فرماندهی لشکر 17 میرفتیم، قبل از ورود، ابتدا جلوی اتاق را نگاه میکردیم، اگر یک جفت پوتین کهنه و ساییده شده و گرد و خاکی میدیدیم، متوجّه میشدیم که آقا مهدی برگشته و به دیدنش میرفتیم ) تأثیر معنوی شهید زین الدین محسن رضایی فرمانده کل سپاه میگفت: هفتاد درصد نیروهای لشکرش اهل نماز شب بودند. بخشی از مکاتبه دو شهید: برادرم علیرضا، اگر من مخلص بودم، اگر اعمالم در درگاه خداوند مورد پسند بود، الآن به سعادت خویش یعنی شهادت نائل آمده بودم. به خاطر این که من شب و روز، دعایم شهادت در راه خداست لکن مستجاب نشده. چون شهادت سعادت میخواهد. چون شهید، وجدان بیدار تاریخ شیعه است. و کسی وجدان بیدار تاریخ میشود که زندگیاش سراسر اخلاص و خادمی در راه حق باشد... آخرین مهلت شبی برادر حسین محزونیه گفت: امشب شب تاسوعای ما و شب آخر عمر ماست میخواهیم برای حضرت ابوالفضل (ع) سینه بزنیم. چون میخواهیم فردا شب میهمان حضرت ابوالفضل(ع) باشیم. . آن شب خیلی ابوالفضل ابوالفضل کرد و سینه زد. همان طور که سینه میزد، آرام آرام کنار من آمد و گفت: اخباری، امشب، شب آخر عمر من است، یادت باشد! به نام ابوالفضل امشب میان دار شدم . سپس کمی گریه کرد و ادامه داد: یادت باشد، فردا شب به تو خواهند گفت بدنش تکه تکه و شهید شده است. به پدرم سلام برسان و بگو: دلم میخواست یک تاسوعا و عاشورای دیگر با هم سینه میزدیم. فردا شب خیلی نگران او بودم. تا این که یک نفر که نام شهدای خط شکن را اعلام میکرد، گفت: حسین محزونیه هم شهید شد من هم رفتنی شدم صبح روز عملیات بیت المقدس در سنگر نشسته بودیم و با دوستان مشغول گفتگو و نقل خاطرات شب گذشته بودیم که مرتضی معین با چهرهای گرفته وارد سنگر شد. گوشهای نشست و گفت: اگر پیامی دارید، بدهید. من هم رفتنی شدم. یکی پرسید: کجا، نجف آباد؟ او با همان حالت گفت: خیر، پیام برای شهدا، برای رجایی، برای با هنر، برای بهشتی. پرسیدم: مرتضی، چه شده است؟ گفت: خواب دیدم که شهید میشوم. هرچه اصرار کردیم خوابش را بگوید، نگفت. چند دقیقه بعد از سنگر خارج شد. در همان هنگام صدای انفجار گلولهای آمد. برادر مصطفایی به سرعت از سنگر خارج شدو مرا صدا کرد. وقتی بیرون رفتم، دیدم ترکشی به گلوی معین اصابت کرده و خون از آن بیرون میجهد گفتههای شهید باکری قبل از بدر شهید عظیم الشأن مهدی باکری ـ فرمانده لشکر عاشوراـ پیش از شروع عملیات سرنوشت ساز بدر (9/12/63، شرق دجله) این سخنان را ایراد فرمود: «همه برادران تصمیم خود را گرفتهاند ولی من به خاطر سختی عملیات، تأکید میکنم: شما باید مثل حضرت ابراهیم(ع) باشید که رحمت خدا شامل حالش شد. مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند، به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد. باید در حدنهایی از سلاح مقاومت استفاده کنیم. هرگاه خداوند مقاومت ما را دید، رحمت خود را شامل حال ما میگرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری یک نفر بماند، باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد، نگویید فرمانده نداریم و (نگویید که) نجنگیم که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان (عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم. ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است...» )
ادامه مطلب ...